نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: مشکلم با مادرم

1109
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42818
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلم با مادرم

    سلام خدمت همه بزرگواران.
    من چندین ساله حیوون خونگی میخواستم.به دلیل اینکه خونه پدرم زندگی میکنم.و پدرم مخالف بود نمیتونم حیوونی به طور مداوم داشته باشم.مخصوصا اینکه مادرمم مدام میگفت.تنهاست.و مدام ناراحتیشو بابت حیوون ابراز میکرد.
    و من مجبور بودم بعد یه مدت ردش کنم بره.
    من یه شکست ازدواج داشتم.تنهام.دلم میخواد با یکی حرف بزنم.باید با یه چیزی حتما سرموگرم کنم.چون میرم.تو فکرو خیال.دلم بچه میخواد شدیدا و بعضی وقتا بابتش گریه میکنم.
    بعد چندسال اصرار و التماس.خواهرم برام مرغ مینا هدیه خریده.جوجه چند روزه که بتونه باهام حرف بزنه در اینده.

    یعنی از وقتی این مرغ مینا اومده مامانم پدرمو دراورده.(دهنش بازه بهش غذا بده،صدا میکنه بهش غذا بده.فلان میکنه بهمان میکنه.اسمشو چرا این گذاشتی.موقع غذا دادن چرا کم قربون صدقش میری.چرا اینکارو.میکنی چرا اونکارو میکنی.بزار به منم عادت کنه.من میخوام بهش غذا بدم.شاید تو اصلا نباشی باید به منم عادت کنه)
    اگه اطلاعات در مورد مینا داشته باشین.باید از دست یکی غذا بخوره که صاحبشو بشناسه اهلی بشه که بتونه حرف بزنه..زیاد غذا بخوره مریض میشه.اصلا مامانم نمیزارم زمان بندی کنم غذا دادنشو.
    سه ساعتی یه بار باید بهش غذا داد.
    .ساعتی یه بار از ساعت 6صبح میاد بالاسرم که غذا اماده کن.
    منم اونموقع بیدارم منم.جوش میخورم.چون این جوجه کسی غیر منو نداره.
    ولی صاحب مغازه ایی که ازش خریدیم از هشت صبح تا هشت شب فقط بهش غذا داده خب اونموقع گشنس نیست ولی مامانم متوجه نمیشه.یه ذره چشمامو میزارم رو هم دوباره میگه غذا .میگم.مامان جان سه ساعتی یه بار نه ساعتی یه بار.😭
    میگم هر دهن باز کردنی دلیل نیست گشنشه.مگه خودت تو نت نخوندی.گوش نمیده.
    تمام هفتم شده غذا دادن به مینا.کل.کل با مادرم.
    اصلا شوق و ذوقی برام نمونده.
    به جای اینکه شاد بشم.بدتر افسرده شدم.
    مخصوصا اینکه مامانم سابقه درخشانی تو اذیت کردنم نسبت به شوهر سابقم داره.اونموقع هم همین بلارو سرم اورد.
    هرکاری میگفتم نکن.زندگیه منه داری اذیت میکنی.من باید رابطمو درست کنم از الان که عقدم ولی گوش نمیکرد میگفت به توچه!
    امروز اومده هنوز یک.ساعت گذشته از غذا دادن مینا.بالا سرم که مثل پدر رومینا هستی.عجب مامانی هستی.بلد نیستی.داری میکشیش.عجب ظلمی هستی.

    دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.الانم بهش برخورده.

    خستم کرده.هرچی ذوق داشتم تو زندگیم زده تو حالم.اصلا دیگه ذوقی واسه مینا ندارم.اون جوجه هم میفهمه دیگه گوشه گیر شده.
    چیکار کنم از دست مامانم???

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک می باشد که جدایی برای شما با فشار روحی زیادی همراه بوده است اما دقت کنید که تمایل شدید شما به داشتن یک حیوان خانگی می تواند بی ارتباط به احساس افسردگی و نوعی جایگزینی برای تنهایی نباشد پس بهتر است دقت کنید که در این مسیر بهتر است برای صحبت از یک انسان استفاده کنید که تعامل دو طرفه وجود داشته باشد چون در این مسیر اگر تمرکز شما بر این حیوانات برود می تواند برای شما آسیب زا باشد و شما را در همان حالت افسردگی نگهدارد و عملکرد اصلی شما که تعامل می باشد را کاهش بدهد .
    بله همانطور که خودتان نیز اشاره کردید بازهم چیزی وارد روابط دو نفره شما و مادرتان شده است و این مسیر می تواند با یک انسان و یا یک حیوان تجربه شود و در این مسیر نیاز است که شما و مادرتان بتوانید خودتان را افرادی جدا از یکدیگر در نظر بگیرید که می تواند تجربیات متفاوتی داشته باشد و هرکدام از شما مسئول زندیگ خود می باشد و رد قبال دیگری مسئولیتی در این زمینه ندارد .
    بهتر است در این مسیر سعی کنید که جلسات روان درمانی را تجربه کنید تا بتوانیم به شما کمک کنیم تا از نظر روحی در شرایط بهتری قرار بگیرد -و بتوانید از مسیر بهتری به نیازها و احساسات خودتان پاسخ بدهید تا برای شما سازندگی داشته باشد و همچنین بتوانید در کنار احترام و ارتباط مادر و دختری روابط دیگر خود را مدیریت کنید .
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354762

  3. کاربران زیر از ravanshenas-therapy بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط _mehraban_ نمایش پست ها
    سلام خدمت همه بزرگواران.
    من چندین ساله حیوون خونگی میخواستم.به دلیل اینکه خونه پدرم زندگی میکنم.و پدرم مخالف بود نمیتونم حیوونی به طور مداوم داشته باشم.مخصوصا اینکه مادرمم مدام میگفت.تنهاست.و مدام ناراحتیشو بابت حیوون ابراز میکرد.
    و من مجبور بودم بعد یه مدت ردش کنم بره.
    من یه شکست ازدواج داشتم.تنهام.دلم میخواد با یکی حرف بزنم.باید با یه چیزی حتما سرموگرم کنم.چون میرم.تو فکرو خیال.دلم بچه میخواد شدیدا و بعضی وقتا بابتش گریه میکنم.
    بعد چندسال اصرار و التماس.خواهرم برام مرغ مینا هدیه خریده.جوجه چند روزه که بتونه باهام حرف بزنه در اینده.

    یعنی از وقتی این مرغ مینا اومده مامانم پدرمو دراورده.(دهنش بازه بهش غذا بده،صدا میکنه بهش غذا بده.فلان میکنه بهمان میکنه.اسمشو چرا این گذاشتی.موقع غذا دادن چرا کم قربون صدقش میری.چرا اینکارو.میکنی چرا اونکارو میکنی.بزار به منم عادت کنه.من میخوام بهش غذا بدم.شاید تو اصلا نباشی باید به منم عادت کنه)
    اگه اطلاعات در مورد مینا داشته باشین.باید از دست یکی غذا بخوره که صاحبشو بشناسه اهلی بشه که بتونه حرف بزنه..زیاد غذا بخوره مریض میشه.اصلا مامانم نمیزارم زمان بندی کنم غذا دادنشو.
    سه ساعتی یه بار باید بهش غذا داد.
    .ساعتی یه بار از ساعت 6صبح میاد بالاسرم که غذا اماده کن.
    منم اونموقع بیدارم منم.جوش میخورم.چون این جوجه کسی غیر منو نداره.
    ولی صاحب مغازه ایی که ازش خریدیم از هشت صبح تا هشت شب فقط بهش غذا داده خب اونموقع گشنس نیست ولی مامانم متوجه نمیشه.یه ذره چشمامو میزارم رو هم دوباره میگه غذا .میگم.مامان جان سه ساعتی یه بار نه ساعتی یه بار.
    میگم هر دهن باز کردنی دلیل نیست گشنشه.مگه خودت تو نت نخوندی.گوش نمیده.
    تمام هفتم شده غذا دادن به مینا.کل.کل با مادرم.
    اصلا شوق و ذوقی برام نمونده.
    به جای اینکه شاد بشم.بدتر افسرده شدم.
    مخصوصا اینکه مامانم سابقه درخشانی تو اذیت کردنم نسبت به شوهر سابقم داره.اونموقع هم همین بلارو سرم اورد.
    هرکاری میگفتم نکن.زندگیه منه داری اذیت میکنی.من باید رابطمو درست کنم از الان که عقدم ولی گوش نمیکرد میگفت به توچه!
    امروز اومده هنوز یک.ساعت گذشته از غذا دادن مینا.بالا سرم که مثل پدر رومینا هستی.عجب مامانی هستی.بلد نیستی.داری میکشیش.عجب ظلمی هستی.

    دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.الانم بهش برخورده.

    خستم کرده.هرچی ذوق داشتم تو زندگیم زده تو حالم.اصلا دیگه ذوقی واسه مینا ندارم.اون جوجه هم میفهمه دیگه گوشه گیر شده.
    چیکار کنم از دست مامانم???
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام . درشرایط فعلی با توجه به اینکه جدا شدین و شرایط روحی نامطلوبی دارین بهتره سعی کنید از اینکه با پرندگان یا حیوانات اُنس بگیرین خود داری کنید چون انتخاب یک پرنده یا حیوان درجایگاه همدم به خاطر شرایط محیطی و نیاز های مراقبتی که نیاز داره باعث میشه شمارو به محیط خونه و فضای بسته بدون تعامل بادیگران محدود کنه واین باعث میشه تا منزوی بشین و شرایط سخت تری رو تجربه کنید دراین زمان بهتره از این جوجه آن طور که متناسب با نوع این پرنده است و طبق دستور داده شده مراقبت کنید تا دچار آسیب های احتمالی نشه
    ازاینکه تمام وقت خودتون رو معطوف به نگه داری به این جوجه کنید خود دار باشید و سعی کنید در برنامه روزانه خود مدتی رو هرچند کم به بیرون از خونه اختصاص بدین میتونید تواین مدت به خرید خارج از منزل برید
    سعی کنید تو محیط خانواده و در مورد مادرتون بدون توهین و با احترام مواردی که لازم میدونید مثل نحوه نگهداری از این جوجه رو بهش عنوان کنید ودر صورتی که متوجه نشدن یا نپذیرفتن از تکنیک بی توجهی بهره ببرین
    دراین مسیر مادرتون نیاز دارن تا متناسب با موقعیت فعلی شما و شرایط روحی که تجربه میکنین راهکارهای برخورد مناسب رو یاد بگیرن که به این منظور میتونید به مشاوره گروهی مراجعه کنید

  5. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42818
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط dehghan نمایش پست ها
    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک می باشد که جدایی برای شما با فشار روحی زیادی همراه بوده است اما دقت کنید که تمایل شدید شما به داشتن یک حیوان خانگی می تواند بی ارتباط به احساس افسردگی و نوعی جایگزینی برای تنهایی نباشد پس بهتر است دقت کنید که در این مسیر بهتر است برای صحبت از یک انسان استفاده کنید که تعامل دو طرفه وجود داشته باشد چون در این مسیر اگر تمرکز شما بر این حیوانات برود می تواند برای شما آسیب زا باشد و شما را در همان حالت افسردگی نگهدارد و عملکرد اصلی شما که تعامل می باشد را کاهش بدهد .
    بله همانطور که خودتان نیز اشاره کردید بازهم چیزی وارد روابط دو نفره شما و مادرتان شده است و این مسیر می تواند با یک انسان و یا یک حیوان تجربه شود و در این مسیر نیاز است که شما و مادرتان بتوانید خودتان را افرادی جدا از یکدیگر در نظر بگیرید که می تواند تجربیات متفاوتی داشته باشد و هرکدام از شما مسئول زندیگ خود می باشد و رد قبال دیگری مسئولیتی در این زمینه ندارد .
    بهتر است در این مسیر سعی کنید که جلسات روان درمانی را تجربه کنید تا بتوانیم به شما کمک کنیم تا از نظر روحی در شرایط بهتری قرار بگیرد -و بتوانید از مسیر بهتری به نیازها و احساسات خودتان پاسخ بدهید تا برای شما سازندگی داشته باشد و همچنین بتوانید در کنار احترام و ارتباط مادر و دختری روابط دیگر خود را مدیریت کنید .
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354762
    سلام خدمت شما.من از سلطه گری مامانم ناراحتم.همسر سابق من ادم نرمالی نبود.من حتی سیاهو کبود جلوی مادرم نشستم.ولی مادرم بیشتر با اون اقا گرم گرفت.و من اعتراض میکردم میگفت به توچه.بابت کاری که علاقه دارم تازه تو زمان عقد.خونه پدرم بودم.میخواستم شب ساعت 8برم مجلس بسیج.نه پارتیاا.بسیج جلسه داشت.میگفت بیخود کردی که میری.حتی بهم همسایمون تهمت زد که منو با یه پسر جلو در خونه دیده در صورتیکه اون پسر شوهرم بود.به جای اینکه ناراحت بشه.بهش هی میگفتم مامان جوابشو نده.ولی مدام جواب اون زنو میداد .و به من توجهی نمیکرد تازه با محبت.کلاس ورزش میرفتم که بابت کرونا کنسل شد.قبلش میرفتم سرکار پاره وقت که مدام زنگ پشت زنگ.مخ بابامو میخورد که نزار بره.
    ما هیچ فامیلی نداریم.اصلا رابطه ای دیگه نداریم.تماما مادرم باهاشون قطع رابطه کرده.داییم زنگ میزنه.چون مادرم نمیتونه رو زبون خود مسلط باشه.جواب تلفن داییمو نمیده.دیگه اونم نداریم.
    با یکی از دخترای دوستان صحبت میکنم چون دقیقا اونم طلاق گرفته.اونم اینقدر گفتو گفت تا واقعا فکر کردم نباید باهاش حرف بزنم.باهرکی حرف بزنم بفهمه ناراحت میشه دعوا به پا میکنه.
    حتی بفهمه اینجا حرف زدم تا یه سال مدام تو خونه میگه که حرفو بردی بیرون.

    من هیچ دوستی ندارم.
    کار هنری میکنم برای فروش که حداقل حالمو خوب کنه.شب میخوابم فرداش بلند میشم میبینم یه جای هنر دستمو شکافته دوباره با خواسته خودش درست کرده چون به دلش نمینشسته.
    سر هرچیزی فریادش بلند میشه.نیم ساعت سخنرانی میکنه.ما بیرون و مسافرتم زیاد میریم ولی بازهم نمیدونم مادر من چرا راضی نیست.
    همین دیشب گفته اره به مرغ مینا باید سه یاعت به سه ساعت غذا داد.تو ذهنم گفتم خب خداروشکر متوجه شد.
    صبح از قصد ساعت هفت بیدار شدم که دیگه طبق برنامه بهش غذا بدم.
    دیدم مادرم بیداره هی پاشو ت************ میده.هیچی نمیگه.
    غذارو بهش دادم.
    از اوتموقع هر ساعت هی میره رو اعصابم غذا میخواد.غذا میخواد.دو ساعت رفتم بخوابم واقعا خسته بودم.همون موقع هم غذاشو داده بودم.یه ساعت بعدش بیدارم میکنه میگه اگه ناراحت نمیشی سه ساعت از اخرین زمانیکه بهش غذا دادی گذشته.
    میرم ساعتو ببینم.میبینم یه ساعت بیشتر نگذشته.بهش میگم.میگه خب گشنشه.سرصدا میکنه
    میگم مادر من حیوونه الان بچس.پسفردا بزرگ بشه یاد میگه جیغ بزنه تا خواستشو انجام بدیم.
    بهش غذا میدم.دقیقا یه ساعت بعدش صدام زد.ناراحت شدم دیگه.میگه برو بابا یه بار عاشقی یه بار فارق.نمیدونم چرا برات خریدنش.تو بلد نیستی.
    میریم مغازه بابام برام یه روسری بخره شاد بشم.بلند تو مغازه داد میزنه دیروز براش خریدی.یعنی اب میشم از خجالت.
    یا بار نتونستم باهاش حرف بزنم درد دل کنم.
    مدام میره تو حاشیه.عمت چکار کرد.عموت چکار کرد.اخه به من چه.?چرا وقتی میبینه دارم با عمم بعد چندین سال که طعم عمه داشتنو نچشیدم صحبت میکنم.امسال چی شده دیگه.عمم بهم پیام میده.ارزوم بود باعمه هام بریم بیایم.
    ولی مادر من میشینه پشت سرشون حرف میزنه که ازشون بدم بیاد نرم باهاش حرف بزنم.
    حتی میخواستم واسه عمم کادو بفرستم بابامم بهش گفته بود.کادو هم اماده بود.
    هی گفت این کادو کمه.زشته.ناراحت میشه.نفرستادم.من بدقول شدم.
    الان میگه کاشکی همونو میفرستادی.
    با این وجود منم که احتیاج به روانشناس دارم??

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42818
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام . درشرایط فعلی با توجه به اینکه جدا شدین و شرایط روحی نامطلوبی دارین بهتره سعی کنید از اینکه با پرندگان یا حیوانات اُنس بگیرین خود داری کنید چون انتخاب یک پرنده یا حیوان درجایگاه همدم به خاطر شرایط محیطی و نیاز های مراقبتی که نیاز داره باعث میشه شمارو به محیط خونه و فضای بسته بدون تعامل بادیگران محدود کنه واین باعث میشه تا منزوی بشین و شرایط سخت تری رو تجربه کنید دراین زمان بهتره از این جوجه آن طور که متناسب با نوع این پرنده است و طبق دستور داده شده مراقبت کنید تا دچار آسیب های احتمالی نشه
    ازاینکه تمام وقت خودتون رو معطوف به نگه داری به این جوجه کنید خود دار باشید و سعی کنید در برنامه روزانه خود مدتی رو هرچند کم به بیرون از خونه اختصاص بدین میتونید تواین مدت به خرید خارج از منزل برید
    سعی کنید تو محیط خانواده و در مورد مادرتون بدون توهین و با احترام مواردی که لازم میدونید مثل نحوه نگهداری از این جوجه رو بهش عنوان کنید ودر صورتی که متوجه نشدن یا نپذیرفتن از تکنیک بی توجهی بهره ببرین
    دراین مسیر مادرتون نیاز دارن تا متناسب با موقعیت فعلی شما و شرایط روحی که تجربه میکنین راهکارهای برخورد مناسب رو یاد بگیرن که به این منظور میتونید به مشاوره گروهی مراجعه کنید
    نقل قول نوشته اصلی توسط dehghan نمایش پست ها
    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک می باشد که جدایی برای شما با فشار روحی زیادی همراه بوده است اما دقت کنید که تمایل شدید شما به داشتن یک حیوان خانگی می تواند بی ارتباط به احساس افسردگی و نوعی جایگزینی برای تنهایی نباشد پس بهتر است دقت کنید که در این مسیر بهتر است برای صحبت از یک انسان استفاده کنید که تعامل دو طرفه وجود داشته باشد چون در این مسیر اگر تمرکز شما بر این حیوانات برود می تواند برای شما آسیب زا باشد و شما را در همان حالت افسردگی نگهدارد و عملکرد اصلی شما که تعامل می باشد را کاهش بدهد .
    بله همانطور که خودتان نیز اشاره کردید بازهم چیزی وارد روابط دو نفره شما و مادرتان شده است و این مسیر می تواند با یک انسان و یا یک حیوان تجربه شود و در این مسیر نیاز است که شما و مادرتان بتوانید خودتان را افرادی جدا از یکدیگر در نظر بگیرید که می تواند تجربیات متفاوتی داشته باشد و هرکدام از شما مسئول زندیگ خود می باشد و رد قبال دیگری مسئولیتی در این زمینه ندارد .
    بهتر است در این مسیر سعی کنید که جلسات روان درمانی را تجربه کنید تا بتوانیم به شما کمک کنیم تا از نظر روحی در شرایط بهتری قرار بگیرد -و بتوانید از مسیر بهتری به نیازها و احساسات خودتان پاسخ بدهید تا برای شما سازندگی داشته باشد و همچنین بتوانید در کنار احترام و ارتباط مادر و دختری روابط دیگر خود را مدیریت کنید .
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354762
    سلام خدمت شما.من از سلطه گری مامانم ناراحتم.همسر سابق من ادم نرمالی نبود.من حتی سیاهو کبود جلوی مادرم نشستم.ولی مادرم بیشتر با اون اقا گرم گرفت.و من اعتراض میکردم میگفت به توچه.بابت کاری که علاقه دارم تازه تو زمان عقد.خونه پدرم بودم.میخواستم شب ساعت 8برم مجلس بسیج.نه پارتیاا.بسیج جلسه داشت.میگفت بیخود کردی که میری.حتی بهم همسایمون تهمت زد که منو با یه پسر جلو در خونه دیده در صورتیکه اون پسر شوهرم بود.به جای اینکه ناراحت بشه.بهش هی میگفتم مامان جوابشو نده.ولی مدام جواب اون زنو میداد .و به من توجهی نمیکرد تازه با محبت.کلاس ورزش میرفتم که بابت کرونا کنسل شد.قبلش میرفتم سرکار پاره وقت که مدام زنگ پشت زنگ.مخ بابامو میخورد که نزار بره.
    ما هیچ فامیلی نداریم.اصلا رابطه ای دیگه نداریم.تماما مادرم باهاشون قطع رابطه کرده.داییم زنگ میزنه.چون مادرم نمیتونه رو زبون خود مسلط باشه.جواب تلفن داییمو نمیده.دیگه اونم نداریم.
    با یکی از دخترای دوستان صحبت میکنم چون دقیقا اونم طلاق گرفته.اونم اینقدر گفتو گفت تا واقعا فکر کردم نباید باهاش حرف بزنم.باهرکی حرف بزنم بفهمه ناراحت میشه دعوا به پا میکنه.
    حتی بفهمه اینجا حرف زدم تا یه سال مدام تو خونه میگه که حرفو بردی بیرون.

    من هیچ دوستی ندارم.
    کار هنری میکنم برای فروش که حداقل حالمو خوب کنه.شب میخوابم فرداش بلند میشم میبینم یه جای هنر دستمو شکافته دوباره با خواسته خودش درست کرده چون به دلش نمینشسته.
    سر هرچیزی فریادش بلند میشه.نیم ساعت سخنرانی میکنه.ما بیرون و مسافرتم زیاد میریم ولی بازهم نمیدونم مادر من چرا راضی نیست.
    همین دیشب گفته اره به مرغ مینا باید سه یاعت به سه ساعت غذا داد.تو ذهنم گفتم خب خداروشکر متوجه شد.
    صبح از قصد ساعت هفت بیدار شدم که دیگه طبق برنامه بهش غذا بدم.
    دیدم مادرم بیداره هی پاشو ت************ میده.هیچی نمیگه.
    غذارو بهش دادم.
    از اوتموقع هر ساعت هی میره رو اعصابم غذا میخواد.غذا میخواد.دو ساعت رفتم بخوابم واقعا خسته بودم.همون موقع هم غذاشو داده بودم.یه ساعت بعدش بیدارم میکنه میگه اگه ناراحت نمیشی سه ساعت از اخرین زمانیکه بهش غذا دادی گذشته.
    میرم ساعتو ببینم.میبینم یه ساعت بیشتر نگذشته.بهش میگم.میگه خب گشنشه.سرصدا میکنه
    میگم مادر من حیوونه الان بچس.پسفردا بزرگ بشه یاد میگه جیغ بزنه تا خواستشو انجام بدیم.
    بهش غذا میدم.دقیقا یه ساعت بعدش صدام زد.ناراحت شدم دیگه.میگه برو بابا یه بار عاشقی یه بار فارق.نمیدونم چرا برات خریدنش.تو بلد نیستی.
    میریم مغازه بابام برام یه روسری بخره شاد بشم.بلند تو مغازه داد میزنه دیروز براش خریدی.یعنی اب میشم از خجالت.
    یا بار نتونستم باهاش حرف بزنم درد دل کنم.
    مدام میره تو حاشیه.عمت چکار کرد.عموت چکار کرد.اخه به من چه.?چرا وقتی میبینه دارم با عمم بعد چندین سال که طعم عمه داشتنو نچشیدم صحبت میکنم.امسال چی شده دیگه.عمم بهم پیام میده.ارزوم بود باعمه هام بریم بیایم.
    ولی مادر من میشینه پشت سرشون حرف میزنه که ازشون بدم بیاد نرم باهاش حرف بزنم.
    حتی میخواستم واسه عمم کادو بفرستم بابامم بهش گفته بود.کادو هم اماده بود.
    هی گفت این کادو کمه.زشته.ناراحت میشه.نفرستادم.من بدقول شدم.
    الان میگه کاشکی همونو میفرستادی.
    خب من دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38144
    نوشته ها
    37
    تشکـر
    2
    تشکر شده 8 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط _mehraban_ نمایش پست ها
    سلام خدمت شما.من از سلطه گری مامانم ناراحتم.همسر سابق من ادم نرمالی نبود.من حتی سیاهو کبود جلوی مادرم نشستم.ولی مادرم بیشتر با اون اقا گرم گرفت.و من اعتراض میکردم میگفت به توچه.بابت کاری که علاقه دارم تازه تو زمان عقد.خونه پدرم بودم.میخواستم شب ساعت 8برم مجلس بسیج.نه پارتیاا.بسیج جلسه داشت.میگفت بیخود کردی که میری.حتی بهم همسایمون تهمت زد که منو با یه پسر جلو در خونه دیده در صورتیکه اون پسر شوهرم بود.به جای اینکه ناراحت بشه.بهش هی میگفتم مامان جوابشو نده.ولی مدام جواب اون زنو میداد .و به من توجهی نمیکرد تازه با محبت.کلاس ورزش میرفتم که بابت کرونا کنسل شد.قبلش میرفتم سرکار پاره وقت که مدام زنگ پشت زنگ.مخ بابامو میخورد که نزار بره.
    ما هیچ فامیلی نداریم.اصلا رابطه ای دیگه نداریم.تماما مادرم باهاشون قطع رابطه کرده.داییم زنگ میزنه.چون مادرم نمیتونه رو زبون خود مسلط باشه.جواب تلفن داییمو نمیده.دیگه اونم نداریم.
    با یکی از دخترای دوستان صحبت میکنم چون دقیقا اونم طلاق گرفته.اونم اینقدر گفتو گفت تا واقعا فکر کردم نباید باهاش حرف بزنم.باهرکی حرف بزنم بفهمه ناراحت میشه دعوا به پا میکنه.
    حتی بفهمه اینجا حرف زدم تا یه سال مدام تو خونه میگه که حرفو بردی بیرون.

    من هیچ دوستی ندارم.
    کار هنری میکنم برای فروش که حداقل حالمو خوب کنه.شب میخوابم فرداش بلند میشم میبینم یه جای هنر دستمو شکافته دوباره با خواسته خودش درست کرده چون به دلش نمینشسته.
    سر هرچیزی فریادش بلند میشه.نیم ساعت سخنرانی میکنه.ما بیرون و مسافرتم زیاد میریم ولی بازهم نمیدونم مادر من چرا راضی نیست.
    همین دیشب گفته اره به مرغ مینا باید سه یاعت به سه ساعت غذا داد.تو ذهنم گفتم خب خداروشکر متوجه شد.
    صبح از قصد ساعت هفت بیدار شدم که دیگه طبق برنامه بهش غذا بدم.
    دیدم مادرم بیداره هی پاشو ت************ میده.هیچی نمیگه.
    غذارو بهش دادم.
    از اوتموقع هر ساعت هی میره رو اعصابم غذا میخواد.غذا میخواد.دو ساعت رفتم بخوابم واقعا خسته بودم.همون موقع هم غذاشو داده بودم.یه ساعت بعدش بیدارم میکنه میگه اگه ناراحت نمیشی سه ساعت از اخرین زمانیکه بهش غذا دادی گذشته.
    میرم ساعتو ببینم.میبینم یه ساعت بیشتر نگذشته.بهش میگم.میگه خب گشنشه.سرصدا میکنه
    میگم مادر من حیوونه الان بچس.پسفردا بزرگ بشه یاد میگه جیغ بزنه تا خواستشو انجام بدیم.
    بهش غذا میدم.دقیقا یه ساعت بعدش صدام زد.ناراحت شدم دیگه.میگه برو بابا یه بار عاشقی یه بار فارق.نمیدونم چرا برات خریدنش.تو بلد نیستی.
    میریم مغازه بابام برام یه روسری بخره شاد بشم.بلند تو مغازه داد میزنه دیروز براش خریدی.یعنی اب میشم از خجالت.
    یا بار نتونستم باهاش حرف بزنم درد دل کنم.
    مدام میره تو حاشیه.عمت چکار کرد.عموت چکار کرد.اخه به من چه.?چرا وقتی میبینه دارم با عمم بعد چندین سال که طعم عمه داشتنو نچشیدم صحبت میکنم.امسال چی شده دیگه.عمم بهم پیام میده.ارزوم بود باعمه هام بریم بیایم.
    ولی مادر من میشینه پشت سرشون حرف میزنه که ازشون بدم بیاد نرم باهاش حرف بزنم.
    حتی میخواستم واسه عمم کادو بفرستم بابامم بهش گفته بود.کادو هم اماده بود.
    هی گفت این کادو کمه.زشته.ناراحت میشه.نفرستادم.من بدقول شدم.
    الان میگه کاشکی همونو میفرستادی.
    خب من دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم.
    خوب با این وضعیت چرا میزارین تو کاراتون دخالت کنن و خودتونو زیر سلطه ایشون قرار میدین؟ درسته که مادر هستن و احترامشون واجبه ولی فکر کنم وقتشه شما هم یکم مستقل باشین و واسه کارای خودتون خودتون تصمیم بگیرید..مرغ مینا رو ببرین تو اتاق خودتون و بگید من مسئ.ل رسیدگی بهش هستم و خودم برنامه غذاییشو میدونم و نزارید کس دیگه تو این کار دخالت کنه.. اگر فکر میکنید دوست دارین با عمه هاتون بیرون برین بهشون زنگ بزنین باهاشون قرار بزارید و اون کادو رو هم بهشون بدین..یا با اون دوستتون که اوشون هم طلاق گرفتن شاید حرف مشترک زیاد داشته باشید.. به نظر میاد تمام زندگیتون کسای دیگه واستون تصمیم گیری کردن و حالا که بزرگتر شدین این عذابتون میده که البته طبیعی هست..سعی کنید کم کم اومرات زندگیتونو خودتون به دست بگیرین البته سخته و زمان بر ولی حتما شدنیه...

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42818
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba saberi نمایش پست ها
    خوب با این وضعیت چرا میزارین تو کاراتون دخالت کنن و خودتونو زیر سلطه ایشون قرار میدین؟ درسته که مادر هستن و احترامشون واجبه ولی فکر کنم وقتشه شما هم یکم مستقل باشین و واسه کارای خودتون خودتون تصمیم بگیرید..مرغ مینا رو ببرین تو اتاق خودتون و بگید من مسئ.ل رسیدگی بهش هستم و خودم برنامه غذاییشو میدونم و نزارید کس دیگه تو این کار دخالت کنه.. اگر فکر میکنید دوست دارین با عمه هاتون بیرون برین بهشون زنگ بزنین باهاشون قرار بزارید و اون کادو رو هم بهشون بدین..یا با اون دوستتون که اوشون هم طلاق گرفتن شاید حرف مشترک زیاد داشته باشید.. به نظر میاد تمام زندگیتون کسای دیگه واستون تصمیم گیری کردن و حالا که بزرگتر شدین این عذابتون میده که البته طبیعی هست..سعی کنید کم کم اومرات زندگیتونو خودتون به دست بگیرین البته سخته و زمان بر ولی حتما شدنیه...
    سلام.
    اتاق دارم کولر نداره.پنکه هم داریم پدرم برده.تو اتاقش.برای همین مجبورم خودمم تابستونیه تو اتاقم نباشم.وگرنه زمستون تماما تو اتاق خودم بودم.اونم البته ناراحتش میکنه.و میگه چرا نمیایی بیرون.
    خواهرمن دقیقا میگه تو مال منی.هرچی من بگم باید گوش کنی.
    تنها بی طرف داستان پدرمه.
    حتی سر یه مدل مانتو یه ماه گفتم این مدلی.مادرمو خواهرم گفتن نه.
    دیگه اصرار کردم.شد اونیکه میخوام.هنوزم غر میزنن که این قشنگ نیست.
    کل عمرم داشتم مبارزه میکردم.
    اخرشم رفتم یه ازدواجی کردم با خواسته خودم گند زدم به زندگیم.
    حالا هرکاری میخوام بکنم بیشتر اذیتم میکنن.
    والا من میترسم اگه بخوام در اینده ازدواجی کنم یا بچه دار بشم.چون خودم ازش اختیاری ندارم.یا میدونم.تو روابط بین من و فامیل شوهرم مادرم صد در صد دخالت میکنه.
    اصلا درس نمیگیره اصلا

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2020
    شماره عضویت
    45031
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم

    سلامی خدمت شما ... آخه یه سوال؟ حیوون خونگی هم چیزیه که به خاطرش آدم بخواد روانشناسی بشه؟ احترام به حیوانات چیز مهمیه اما قانون بقا رو نباید فراموش کرد این قانون حتی واسه انسان ها هم هست و وجودش دلیل داره شمایی که جوجه کباب میخوری دلت به حال مرغ یا حتی جوجه ای که کشتن تا تو بخوری میسوزه؟ اگه مشکل اساسی با خانوادت داری ... بهتره که واسه مشکلاتی هم که در گذشته داشتی فکری بریزی و سریع جمع و جورش کنی! به خودت بیا حیوون خونگی چیزی نیست که بخواد تسکینت بده! من مشاور نیستم ولی بهت پیشنهاد میکنم برای زندگی آینده برنامه ریزی کنی تا اوقات فراغتت رو مجبور نشی به زور بگذرونی و خودتو با یک مرغ مینا سرگرم کنی!
    موفق باشی دعای آینده بهتر برات دارم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

یه، که، از، به،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد